خرمهره فروش را گویند. (برهان قاطع). خرّاز. خرزی. خرّازی. مهره فروش: بر سر بازار دانش چون نهد دکان که هست رونق پلچی فروشان بیشتر از جوهری. ابن یمین. من گرفتم عطاردی بخرد کو هنررا کسی که مشتری است چون به نزدیک اهل عصر کنون مرد پلچی فروش جوهری است. ابن یمین
خرمهره فروش را گویند. (برهان قاطع). خرّاز. خرزی. خرّازی. مهره فروش: بر سر بازار دانش چون نهد دکان که هست رونق پلچی فروشان بیشتر از جوهری. ابن یمین. من گرفتم عطاردی بخرد کو هنررا کسی که مشتری است چون به نزدیک اهل عصر کنون مرد پلچی فروش جوهری است. ابن یمین
کسی که حبوب از قبیل گندم و جو فروشد. (ناظم الاطباء). آنکه غله فروشد. فروشندۀ غله. رجوع به غلّه شود: غله فروش مادام بد بود و بدنیت... (منتخب قابوسنامه ص 178)
کسی که حبوب از قبیل گندم و جو فروشد. (ناظم الاطباء). آنکه غله فروشد. فروشندۀ غله. رجوع به غَلّه شود: غله فروش مادام بد بود و بدنیت... (منتخب قابوسنامه ص 178)
فروشندۀ کاه. کسی که شغلش فروختن کاه است: بدان موضع که از در شرقی اندر آیی اندرون در کاه فروشان، و آن را دروازۀ غوریان خوانند. (تاریخ بخارا). - میدان کاه فروشان، آنجا که فروشندگان کاه گرد آیند و کاه فروشند
فروشندۀ کاه. کسی که شغلش فروختن کاه است: بدان موضع که از در شرقی اندر آیی اندرون در کاه فروشان، و آن را دروازۀ غوریان خوانند. (تاریخ بخارا). - میدان کاه فروشان، آنجا که فروشندگان کاه گرد آیند و کاه فروشند