جدول جو
جدول جو

معنی کلی فروش - جستجوی لغت در جدول جو

کلی فروش
(تَ شَ / شِ)
آنکه کالاهای بازرگانی را به صورت عمده فروشد. عمده فروش. آنکه اجناس مختلف را به صورت کلی فروشد. مقابل جزئی فروش
لغت نامه دهخدا
کلی فروش
آنکه کالاهای بازرگانی را بصورت عمده فروشد، مقابل جزئی فروش
تصویری از کلی فروش
تصویر کلی فروش
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پلچی فروش
تصویر پلچی فروش
آنکه خرمهره می فروشد، خرمهره فروش، برای مثال چون به نزدیک اهل عصر کنون / مرد پلچی فروش جوهری است (ابن یمین - لغت نامه - پلچی فروش)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از می فروش
تصویر می فروش
باده فروش، شراب فروش
فرهنگ فارسی عمید
(اَ ءَ)
مهره فروش. خرّاز. رجوع به پلچی فروش شود
لغت نامه دهخدا
(پُ)
فروشنده قالی
لغت نامه دهخدا
(نَنْ دَ / دِ)
فروشندۀ بلیط. آنکه بلیط فروشد
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
عطرفروش. (ناظم الاطباء). عطار. دارمی. (تفلیسی) ، دارای بوی بسیار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
پلچی فروش. بلژی فروش. صیدلانی. صیدنانی. یعنی پیله ور. (مهذب الاسماء). خراز. خرزی. خرازی. مهره فروش
لغت نامه دهخدا
(اَ ها)
خرمهره فروش را گویند. (برهان قاطع). خرّاز. خرزی. خرّازی. مهره فروش:
بر سر بازار دانش چون نهد دکان که هست
رونق پلچی فروشان بیشتر از جوهری.
ابن یمین.
من گرفتم عطاردی بخرد
کو هنررا کسی که مشتری است
چون به نزدیک اهل عصر کنون
مرد پلچی فروش جوهری است.
ابن یمین
لغت نامه دهخدا
(پَ بَ)
بیاع. کالافروش. فروشندۀ کالا، بقال. (زمخشری)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
کسی که حبوب از قبیل گندم و جو فروشد. (ناظم الاطباء). آنکه غله فروشد. فروشندۀ غله. رجوع به غلّه شود: غله فروش مادام بد بود و بدنیت... (منتخب قابوسنامه ص 178)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
کزین فروشنده. فروشندۀ ابریشم خام. (ناظم الاطباء). فروشندۀ چیزها که از ابریشم خام کنند
لغت نامه دهخدا
(رَ / پیرْ هََ)
فروشندۀ کاه. کسی که شغلش فروختن کاه است: بدان موضع که از در شرقی اندر آیی اندرون در کاه فروشان، و آن را دروازۀ غوریان خوانند. (تاریخ بخارا).
- میدان کاه فروشان، آنجا که فروشندگان کاه گرد آیند و کاه فروشند
لغت نامه دهخدا
(یَهْ)
چای فروشنده. فروشندۀ چای. آنکه چای فروشی را پیشه و شغل خود سازد. معامله گر چای، چای چی. چای پز. قهوه چی
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ / رِ زَ)
فروشندۀ کلاه. که کلاه فروشد. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَ / نِ تَ)
فروشندۀ کلیچه. آنکه کلیچه فروشد. آنکه کار وی فروختن کلیچه باشد: در میان این احوال کنیزک کلیچه فروش غایب گشت. (سندبادنامه ص 207). و رجوع به کلیچه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ چَ / چِ بَچْ چَ / چِ خوا / خا)
کسی که شغلش علف فروشی است. آنکه علف فروشد. آنکه کاه و یونجه فروشد. علاّف. رجوع به علاّف شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
فروشندۀ گلیم. آنکه گلیم فروشد. کسایی. (دهار) (ملخص اللغات حسن خطیب) (تفلیسی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کله پز. (ناظم الاطباء). و رجوع به کله پز شود
لغت نامه دهخدا
(کُلْ لی فُ)
عمل و شغل کلی فروش. عمده فروشی. و رجوع به کلی فروش شود
لغت نامه دهخدا
بلیطفروش. که بلیت فروشد
لغت نامه دهخدا
تصویری از کم فروش
تصویر کم فروش
کاسبی که جنس را بوزنی کمتر از میزان خود بمشتری فروشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلیم فروش
تصویر گلیم فروش
کسی که گلیم را بفروش رساند فروشنده گلیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمر فروش
تصویر کمر فروش
کسی که کمر بند فروشد: (یارب بچه نرخ باشه آغوش در بیع گه کمر فروشان ک) (ظهوری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاله فروش
تصویر کاله فروش
فروشنده متاع کا فروش، بقال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاه فروش
تصویر کاه فروش
آنکه کاه فروشد کسی که شغلش کاه فروشی است: (گفت: ای برادر چون بزیر روی بمحلت کاه فروشان رو بسرای جوانمرد ان) (سمک عیار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قالی فروش
تصویر قالی فروش
بوبفروش غالی فروش آنکه انواع قالی و قالیچه را فروشد
فرهنگ لغت هوشیار
چاش فروش جرتا فروش کسی که حبوب از قبیل گندم و جو و ارزن و جز آنها فروشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علف فروش
تصویر علف فروش
آنکه شغلش فروختن علف و کاه و یونجه است علاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلچی فروش
تصویر پلچی فروش
خر مهره فروش مهره فروش خراز خرزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلژی فروش
تصویر پلژی فروش
خر مهره فروش مهره فروش خراز خرزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلکی فروش
تصویر پلکی فروش
خر مهره فروش مهره فروش خراز خرزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلو فروش
تصویر آلو فروش
آنکه آلو بخارای در آب خیسانده فروشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل فروش
تصویر گل فروش
کسی که گل فروشد خود فروشنده گل
فرهنگ لغت هوشیار